امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره
آرسامآرسام، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

قلبهای مامان وبابا

امیرحسین ومائده دخترعموش

این عکس وتوی تالارکه رفته بودیم عروسی خواهرزاده زن عمو مریم باهم انداختین توبامائده 7ماه اختلاف داری واون از توبزرگتره.پسرشیرینم الان دراین عکس تودوسال وپنج ماهته این عکس امیرحسین ومائده مربوط به چهارسال ودوماهگیشون میشه(خرداد93) امروزرفته بودیم پارک بافاطمه ومائده دخترعموهات وزن عمو وبابایی.که مائده گم شدالبته ازنظرما چون وقتی بعدچندقیقه پیداش کردیم به راحتی گفت داشتم گشت میزدم ومادرشم چون خیلی ترسیده بود که نکنه پیدانشه یه پس گردنی به مائده زد که چرا دورشدی ومائده ام زد زیر گریه البته قبلشم که مائده پیدانشده بود.فاطمه بیچاره کتکشوخوردچون بزرگتربوده ومواظب خواهرش نبوده توهم که خیلی دل نازکی اونا رودیدی...
24 شهريور 1393

امیرحسین واهورا پسرداییش

اینم ازامیرحسین وپسرداییش اهورا که خیلیم همدیگرودوست دارن که یکسالم اختلاف سنی دارین وتوآقاتری     دراین عکس امیرحسین جان چهارسال وپنج ماه داره : ...
24 شهريور 1393

امیرحسین بادایی حامدش

اینم دایی حامد امیرحسینه که هرکی امیرحسین ومیبینه بهش میگه حامدکوچلوچون به نظرشون کپی همند البته خودمم  همین نظرودارم.امیرحسینم بیش ازحددوستش داره طوری که بهش میگه دایی من دوست ندارم ازدواج کنی چون همیشه میری پیشش وخوردنی برات میخره وپارک میبرتت وسوارماشین شارژیت میکنه وتوخونه اش راحتی وهمه اش باهات کشتی میگیره وبازی میکنه واجازه میده دست به وسایل شخصیش مثل گوشی ولب تاب وغیره اش بزنی وبه خیالت که اگه ازدواج کنه ازش دورمیشی وطاقتشم نداری چون همیشه میگی مادربریم خونه دایی حامد.منم میگم پسرم خوبه همسنت نیست همیشه گریه میکنی براش که بری خونه اش .البته اونم خیلی دوستت داره وهمیشه پیش دوستا...
24 شهريور 1393

گوش دادنت به صحبتهای دایی وحید

عزیزدلم همگی سوارماشین بودیم و میرفتیم خونه خودمون که دایی حامد ووحیدومادرجون وطاهره ام بودن توماشین بغل دایی وحیدبودی ودرگوشی برات صحبت میکرد که خیلی متفکرانه گوش میکردی .فدات بشم که عین بزرگترها رفتارمیکنی ...
24 شهريور 1393

عکسهای متنوع وپشت سرهم شا پسرم

پسرشیرینم دراین عکس برای باراول وآخربود که کچلت کرده بودیم.چون دیگران میگفتن یبارباید کچل شین چون بعدها فرم موهات خوبتروپرمیشه که باکچلیم بانمک بودی شازده پسرمامان پسرشیطونم اینجادوتاپد پنکیک خاله طاهره ات وبردی وهرکاری میکنیم پس نمیدی واینجوریم میخوای بیای خیابون باهامون ...
24 شهريور 1393

عکس مختلف پنج تانه ماهگی گل پسرم

تلاش امیرحسین برای برداشتن گوشی تلفن امیرحسین جون همیشه چادری گیرت میومد اینقدباهاش میغلتیدی وبازی میکردی ومیخندیدی که نتیجه اش میشد همین عکس اینجام که درگیرکتاب خوندنی ...
24 شهريور 1393

انواع خوابیدنهای مختلف امیرحسین جون

ژست گرفتن امیرحسین درخواب اینم خواب نازدیگه ازعزیزدلم حس گرفتنت قبل ازخواب وبلاخره خوابیدنت اینم یه حس دیگه ات قبل ازخواب رفتنت عزیزمادر خواب آروم دیگه ات توپارک عزیزم همیشه موقع خوابیدنت بدون هیچ گریه وبدانقی میخوابیدی ازسه ماهگی عادت کرده بودی همیشه باید یه تشک برات پهن میکردم وخودتو اینقد غلت میدادی روش وجهتهای خوابیدنت وعوض میکردی تا خوابت میبرد.یعنی همیشه قبل ازخوابیدنت ده دقیقه ای بدون کوچکترین صدایی دراز میکشیدی وحس میگرفتی بعدخوابت میبرد . دردت به عمرم بدون کوچکترین اذیتی همیشه خودت میخوابیدی برخلاف بچه های فامیل که عادتهای خوابیدنشون بدبود.همه ...
23 شهريور 1393

دوران نوزادی پسرشیرینم

سلام به دوستای گلم ومامانهای مهربون   دوران نوزادیت گرچه یه ماهش رودربیمارستان گذراندی.ولی بعدمرخص شدنت تورابردم خونه اقاجون.اخه چون تودستگاه بودی واینقدربهت داروهای بیهوشی داده بودن ازهرلحظه که برایت مشکلی پیش بیادمیترسیدموتحمل نداشتم دیگه ببینم تورابه دکتریابیمارستان ببرند.وقتی کم کم اثرداروهای بیهوشی ازبین رفت تازه شروع به گریه باصدای بلند میکردی وکسی نمیتونست چطور ارومت کنه.تاسه ماهگی اینکارت بودودایی وحیدچون خیلی دوست داشت وتحمل گریه کردنت ونداشت گوشاشومیگرفت که صدای گریه ات ونشنوه.وبه مادرجون میگفت یکسره وبدون نفس کشیدن براش زمزمه کن چون اونجوری کمی آرومترمیشدی ومادرجون بیچاره تایه لحظه نفس تازه میکردجیغت بلند میشد.دایی ...
23 شهريور 1393